jurchin

اگر که زبان گفتنم بود

In Uncategorized on ژوئیه 5, 2009 at 8:47 ب.ظ.

از دلی که بسیار گرفته است، از دلی که بسیار تنگ است، از غم های غریبی که گاه و بیگاه تکانی می خورند و بیدار می شوند

از دلی که شکسته است، از دلی که بسیار گرفته است با تو بسیار می گفتم؛ اگر که زبان گفتنم بود

از هر آنچه که گفتنی نیست، از آنچه که شاید هرگز ندانی، هرگز ندانم، با تو بسیار می گفتم؛ اگر که زبان گفتنم بود

با تو از نسیمی از جایی دور، که بوی زمینی شور می آورَد، کورسوی نور می بَرد، بسیار می گفتم

با تو از بغض آشنایی که در گلو خفته است، گاه و بیگاه می تپد، بسیار می گفتم؛ اگر که زبان گفتنم بود…

 آه اگر که زبان گفتنم بود، برای دقیقه ای

 

 

سارا – 14 تیر 88

زندگی

In Uncategorized on آوریل 2, 2009 at 5:29 ب.ظ.

آدم های رو به عقب در قطار رو به جلو

این ملک به فروش می رســـد

In Uncategorized on مارس 1, 2009 at 5:31 ب.ظ.

کلنــگی، قابل سکونت

افسوس و صد افسوس، افسوس و صد افسوس