از دلی که بسیار گرفته است، از دلی که بسیار تنگ است، از غم های غریبی که گاه و بیگاه تکانی می خورند و بیدار می شوند
از دلی که شکسته است، از دلی که بسیار گرفته است با تو بسیار می گفتم؛ اگر که زبان گفتنم بود
از هر آنچه که گفتنی نیست، از آنچه که شاید هرگز ندانی، هرگز ندانم، با تو بسیار می گفتم؛ اگر که زبان گفتنم بود
با تو از نسیمی از جایی دور، که بوی زمینی شور می آورَد، کورسوی نور می بَرد، بسیار می گفتم
با تو از بغض آشنایی که در گلو خفته است، گاه و بیگاه می تپد، بسیار می گفتم؛ اگر که زبان گفتنم بود…
آه اگر که زبان گفتنم بود، برای دقیقه ای
سارا – 14 تیر 88